به خود رسیدن

 به خود رسیدن 

داریوش 

 

بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود 

 


بی تو برای شاعری واژه خبر نمیشود
بغض دوباره دیدنت هست و بدر نمیشود
فکر رسیدن به تو،فکر رسیدن به من
از تو به خود رسیده ام این که سفر نمیشود 

 


بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود 

 


دلم اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات سینه سپر نمیشود
صبوری و تحملت همیشه پشت شیشه ها
پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمیشود 

 


بی همگان بِسر شود بی تو بِسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود 

 


صبور خوب خانگی شریک ضجه های من
خنده خسته بودنم زنگ خطر نمیشود
حادثه یکی شدن حادثه ای تازه نبود
مرد تو جز تو از کسی زیر و زبر نمیشود
بفکر سر سپردنم به اعتماد شانه ات
گریه ی بخشایش من که بی ثمر نمیشود
همیشگی ترین من،لاله نازنین من
بیا که جز به رنگ تو دگر سحر نمیشود
 


بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد