آینه

آینه 

داریوش

 

رو می کنم به آینه رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
رو می کنم به آینه من جای آینه می شکنم!!
رو به خودم داد می زنم این آینه ست یا که منم 



من و ما کم شده ایم خسته از هم شده ایم
بنده خاک خاکِ ناپاک خالی از معنای آدم شده ایم  

 

 

رو می کنم به آینه رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
رو می کنم به آینه من جای آینه می شکنم!!
رو به خودم داد می زنم این آینه ست یا که منم 



دنیا همون بوده و هست حقارت از ما و منه
وگرنه پیشِ کائنات زمین مث یه ارزنه
زمین بزرگ و باز نیست دنیای رمز و راز نیست
به هر طرف رو می کنم راهِ رهایی باز نیست  



دنیا کوچک تر از اونه که ما تصور می کنیم
فقط با یک عکس بزرگ چشمامونو پُر می کنیم
به روز ما چی اومده من و تو خیلی کم شدیم

پاییز چقدر سنگینی داشت که مثل ساقه خم شدیم 



من و ما کم شده ایم خسته از هم شده ایم
بنده خاک خاکِ ناپاک خالی از معنای آدم شده ایم 




رو می کنم به آینه رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
رو می کنم به آینه من جای آینه می شکنم!!
رو به خودم داد می زنم این آینه ست یا که منم 

 

رو می کنم به آینه... 

مرا به خانه ام ببر

 مرا به خانه ام ببر 

داریوش

 

شب آشیان شب زده چکاوک شکسته پر
رسیده ام به ناکجا مرا به خانه ام ببر
کسی به یادعشق نیست کسی به فکر ما شدن
از آن تبارِ خود شکن تو مانده ای و بغض من 

 


از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر،شهر یار نیست
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر،شهر یار نیست

 

مرابه خانه ام ببر ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند که شب ترانه ساز نیست
مرابه خانه ام ببر که عشق در میانه نیست
مرابه خانه ام ببر اگرچه خانه خانه نیست 

 


از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غم گسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر شهر یار نیست 



مرابه خانه ام ببر ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند که شب ترانه ساز نیست
مرابه خانه ام ببر که عشق در میانه نیست
مرابه خانه ام ببر اگرچه خانه خانه نیست 

 


از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر شهر یار نیست

بوی خوب گندم

 بوی خوب گندم 

داریوش

 

بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال تو

اهل طاعونی این قبیله مشرقیم
تویی این مسافر شیشه ای شهر فرنگ
پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل سرخ
رختم از تاوله،تنپوش تو از پوست پلنگ 



بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال تو 



تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش
من به فکر یه اتاق اندازه تو واسه خواب
تن من خاک منه ساقه گندم تن تو
تن ما تشنه ترین تشنه یک قطره آب

 

بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال تو

 

شهر تو شهر فرنگ آدماش ترمه قبا
شهر من شهر دعا همه گنبداش طلا
تن تو مثل تبر تن من ریشه سخت
طپش عکس یه برگ مونده اما رو درخت

 

بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال تو
 


نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم
تو آخه مسافری خون رگ اینجا منم
تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه
حالا با هر کی که هست هرکی که نیست داد میزنم

 

بوی گندم مال من هر چی که دارم مال من
یه وجب خاک مال من هرچی میکارم مال من...

شبخون

شبخون 

داریوش

 

ببین،ببین،این گریه ی یه مرده
مردی که گریه هاش ظهور درده
ببین،ببین،این آخرین صدای
این بیصدا شبخون کوچه گرده   

 قلب پاییزی من باغ دلواپسیه  

خوندنم ترانه نیست هق هق بی کسیه  

 
 

شب من با سفر تو شب معراج عذابه
تو نباشی موندن من مثل پرواز تو خوابه
مرگ غرورمو ببین زوال غمگین شعر و شکوفه و نوره
زوال قلبمو ببین تنها تو می بینی چشم شب و زمین کوره   

 

تو نباشی کی با اشکم فال خوب و بد بگیره
کی منو از سایه های این شب ممتد بگیره
بی تو با این در به در هق هق شب گریه هاست
مرد غمگین صدا بی تو مرد بی صداست  

 

 

 ببین،ببین،این گریه ی یه مرده
مردی که گریه هاش ظهور درده
ببین،ببین،این آخرین صدای
این بیصدا شبخون کوچه گرده 

 

قلب پاییزی من باغ دلواپسیه  

خوندنم ترانه نیست هق هق بی کسیه

طلایه دار

طلایه دار 

داریوش

 

 

ای بزرگ موندنی ای طلایه دار روز
سایه گستر رو تن از گذشته تا هنوز
ای صدات صدای نور تو شب پوسیدنی
ای سخاوت غمت بهترین بوسیدنی
 

 

واسه این شرقی تن داده به باد تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی
تو شکوفایی تاریخ منی... 

 

اگه شعرم زمزمه توی بازار صداست
طپش قلبم اگه پچ پچ شاپرکهاست
تو رو فریاد مییزنم ای که معجزه گری
ای که این شبزده رو به سپیده می بری
 

 

واسه این شرقی تن داده به باد تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی
تو شکوفایی تاریخ منی
 

 

ای تو یاور بزرگ همه قلبای شکسته
ای تو مرهم عزیز هرچی دست پینه بسته
رو کدوم قله نشستی تو که دنیا زیر پاته
غصه دستای خالی لرزش پاک صداته
توی قرن دود و آهن تو رسول گـل و نوری
تو عطوفت مسلم تو حقیقت غروری
واسه این شرقی تن داده به باد  

تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت   

تو شقاوت شب قرن یخی
تو،
تو شکوفایی تاریخ منی 

 


تو مفسر محبت،تو طلایه دار صبحی
فاتح تاریخی من تو خود سردار صبحی
اسم تو اسم شب من به شکوه اسم اعظم
متبرک و عزیزی مثل سجده گاه آدم 

 


واسه این شرقی تن داده به باد تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی تو شکوفایی تاریخ منی...